ثبت نام

Captcha

ورود

Captcha

یک هفته و چند چهره؛ سقوط حاتمی‌کیا و صعود علی کریمی

یک هفته و چند چهره؛ سقوط حاتمی‌کیا و صعود علی کریمی
آن چه که از حاتمی‌کیا در اختتامیه جشنواره فجر دیدیم، نشان از ذکاوت آقای کارگردان داشت. او به درستی فهمیده است دیگر جایگاهی ندارد و اگر کسی هم در تعریف و تمجید فیلم‌هایش داد سخن می‌گوید احتمالا اصالت هواداری ندارد.
 
برترین ها - ایمان عبدلی:
 
یک چهره کمتر از همیشه! حجم مطلب مربوط به حاتمی‌کیا زیاد شد و چهره چهارم حجم کلی مطلب را از حوصله خارج می کرد.
 
 
حاتمی‌کیا یا (تمام شده هفته)

آن چه که از حاتمی‌کیا در اختتامیه جشنواره فجر دیدیم، نشان از ذکاوت آقای کارگردان داشت. او به درستی فهمیده است دیگر جایگاهی ندارد و اگر کسی هم در تعریف و تمجید فیلم‌هایش داد سخن می‌گوید احتمالا اصالت هواداری ندارد. اتفاقا برخلاف تمام یادداشت‌هایی که در این چند روزه و پس از معرکه جناب حاتمی‌کیا در جشنواره خوانده ایم، گمان می‌کنم او در درست‌ترین برهه دست به جنجال سازی زد. ابراهیم خان پی برده است که فیلم هایش نمی‌تواند کاری کند پس باید خودش دست به کار شود. این مقدمه یک ادعا دارد که تا پایان متن تلاش می‌کنم اثبات شود.

از «دیده بان» شروع کنیم، به گمانم این اولین حضور و قدرت نمایی یک کارگردان به اصطلاح ارزشی بود که زبان سینما را هم می‌فهمید. این یکی از معدود نقاط عطف هنر اسلامی پس از انقلاب بود. انقلاب در دوران جنگ تثبیت شده بود، هنر اما از پس سال‌های دفاع مقدس و انقلاب دیگر نمی‌توانست خیلی مستقیم و توی چشم پیام هایش را در چشم و ذهن مخاطب فرو کند. سیاستگذاران فرهنگی به درستی دریافته بودند نیاز به آدم‌های از جنس حاتمی‌کیا هست.

 حاتمی‌کیا با «دیده بان»، «برج مینو» و بعد «کرخه تا راین» کاری را می‌کرد که در مسیر انقلاب بیشتر از یک نیاز بود. انقلاب برای تداوم نیاز به فرهنگ‌ سازی و تعمیق داشت، پس امثال حاتمی‌کیا با «بوی پیراهن یوسف» باید ظریف‌تر و پنهان‌تر رسالت‌ها را بر دوش می‌کشیدند. «کرخه تا راین» یک نمونه موفق از به هم رساندن ایدئولوژی و روایت در سینما بود. فیلم بار‌ها دیده شد و از همه ابزارهای سینمایی برای دیده شدن استفاده کرد. ابزار‌ها مثل: یک موسیقی درجه یک و یک روایت سانتی مانتال مناسب آن روزهای جامعه ایرانی، ترکیبی از حماسه و فیلم هندی و تکنیکی قابل قبول. بعد‌ها حاتمی کیا با «بوی پیراهن یوسف» تقریبا همان فضا از «کرخه تا راین» را بسط داد، باز هم با همان المان ها، اما «آژانس شیشه ای» شاید ظریف‌ترین جایی بود که میشد ایدئولوژی یا مضمون را کنار فرم نشاند، جوری که چیزی بیرون نزند. آژانس تکنیک داشت، کاراکتر داشت و همان کاراکتر (حاج کاظم) در نهایت مخلوقش را بلعید. آن روز نمی‌دانستیم، اما بعد‌ها روزگار ثابت کرد که «حاج کاظم» بزرگتر از ابراهیم حاتمی کیا خواهد شد.
 
یک هفته و چند چهره؛ 
 

گویی دقیقا از اوج کارنامه آقای کارگردان، مثل حرکت یک فواره سقوط هم آغاز شده بود و از آن پس تمام آثار حاتمی‌کیا یک حاج کاظم پنهان و آشکار داشت. خودش هم متوجه شده بود و چند باری خواست گریز بزند، مثل «دعوت»، اما خب کبکی بود که راه رفتن خودش را هم یادش رفته بود. تا این که «به رنگ ارغوان» خاکستر حاتمی کیا را زنده کرد. فیلم البته توقیف شد، اما توقیف نماند این بار روی دیگری از سینمای او را دیدیم. معلوم بود که حافظه سینمایی آقای کارگردان در پرداخت اثر غلبه دارد و به خوبی محتوا لای فرم پیچیده شده، اما چه کسی می‌داند؟ شاید توقیف چند ساله «به رنگ ارغوان» و بعد توقیف «گزارش یک جشن» او را به سمت امنیت سابق برد و قید مضامین دردسرساز را زد.

او دوباره با «چ» و بعد «بادیگارد» آمد. حاتمی کیا امنیت را می‌خواست و از همین جا به بعد جمعیت او را نخواست! این که جمعیت خط کشی شده فکر می‌کند یا نه و اصلا سلیقه عمومی متاثر از چه مسائلی است؟ این که اصلا شاید سیاست زده هستند یا نه؟ بماند برای مجالی دیگر، مهم‌تر این است که حاتمی‌کیا در دو راهی جسارت و عافیت طلبی دومی را انتخاب کرد و همپای مردم زمانه اش نبود و نماند.

در واقع جمعیت درست بو کشیده بود؛ این حاتمی‌کیا ادای دغدغه مندی را در می‌آورد و نه خلوص دهه‌های گذشته را داشت و نه جسارت توقیفی هایش را. او به آغوش امن رفته بود و خب امنیت چیز خوبی است، اما برای هنرمند لزوما محبوبیت نمی‌آورد. انقلاب هم البته ابراهیم را تنها گذاشته بود. حالا کسان زیادی هستند که کار منحصر به فرد دهه‌های پیش ابراهیم را انجام می‌دهند و محصول او ویژه و یکتا نیست. با تمام این تفاسیر بودجه بود و ابراهیم که اگر خوب می‌ساخت که چه بهتر، بد هم می‌ساخت ایرادی نداشت! اصلا حضورش در جشنواره‌ای مثل فجر هم به واسطه درخشش دهه‌های قبلش یک نیمچه اعتباری می‌داد.

 حتی تا همین «بادیگارد» که تیر خلاصی بود؛ دیالوگ‌های فرمایشی و غیرقابل دفاع، حرف‌های تکراری و مخاطبی که حالا مثل دهه هفتاد و‌ی حتی هشتاد سازشکار نیست، کم حوصله است و سریع پس می‌زند.  حالا همه می‌دانند صف‌های فیلم حاتمی کیا میزانسن دارند و او خودش هم بوی رخوت را حس کرده و می‌داند با بودجه‌ی میلیاردی هم دستی خالی دارد و «به وقت شام» آبرویی نخواهد داشت، باید توپ را جایی می‌انداخت که حرف سینما نباشد؛ حالا کسی نمی‌پرسد چرا آن قدر افت کرده‌ای؟ همه از شخصیت او می گویند و فیلمش فراموش شده! او خواسته فیلمش را نجات بدهد و مرحبا به فداکاریش، این مرام کاسب هاست! اما خب این هنر هنرمند‌ها نیست، ملتفت هستید جناب حاتمی‌کیا؟
 


محمد حسین مهدویان یا (مکافات هفته)

از همان ابتدا که خلاصه داستان فیلم «لاتاری» منتشر شد، بوی جنجال می‌آمد. قرار بود زندگی صدف طاهریان فیلم شود که نشد و، اما مضمون جنجالی باقی ماند. خیلی با خود فیلم کاری نداریم و اینجا قرار است از گاف مهدویان بنویسیم، آن جایی که به جای استفاده از واژه ناسیونالیست از فاشیسم استفاده کرد و توهین به فردوسی موجب غلیان احساسات افکار عمومی شد! بله، قرار نیست از فیلم بنویسیم، اما مگر غیر از این است که فیلم‌ها بازتاب دهنده افکار سازندگانش هستند و البته مگر غیر از این است که واکنش عمومی به توهین مهدویان نسبت به شاهنامه کمی رادیکال و غیر قابل باور است؟ قرار هم نیست با تفسیری شخصی برای فیلم محدودیت ایجاد کنیم، اما روایت «لاتاری» دقیقا در جاهایی از تماشاچی جیغ و هورا می‌گیرد که یک خلیفه‌زاده دوبی نشین به دست یک ایرانی به قتل می‌رسد! در واقع فیلمنامه «لاتاری» با استفاده از احساسات ضد عربی و تحریک شده‌ی این سال‌های جامعه ایرانی او را تحریک می‌کند و به هیجان می‌آورد.

 تعارف که نداریم در این چند ساله به واسطه برخی کم کاری‌ها کمی نسبت به مذهب هم بدبینی ایجاد شده و، چون این مذهب در باور عمومی درست و غلط منتسب به اعراب است، جامعه به اشتباه همه را به یک چوب رانده و حس خوبی نسبت به عرب‌های خلیج فارس ندارد. این حس بد البته در مقاطعی همچون جنگ تحمیلی بدتر هم شده و در گذر سال‌ها و تمام بی مهری‌های اعراب خلیج فارس دائما تقویت شده است. سرمایه گذاری کلان و منطقی و استراتژیک در لبنان و سوریه و عراق هم به این باور دامن زده که «عرب‌ها برای ما خیری ندارند» و جمع تمامی این دلایل موجب تقویت احساسات ناسیونالیستی شده. احساساتی که عمدتا کور هستند و اصلا در این سال‌ها تقویت شده‌اند که در مقابل موج ضد ایرانی خاورمیانه قرار بگیرد.
 
یک هفته و چند چهره؛ 
 

 این هژمونی، تاثیرات روزمره ریز و درشت زیادی دارد، از مصداق هایش همین موج نامگذاری‌های عجیب و غریب برای فرزندان است. خیلی‌ها حاضرند نامگذاری‌های عجیب انجام دهند، اما از نام‌های حتی زیبای به زعم خودشان عربی دهه‌های گذشته فاصله بگیرند. آن حجم عظیم نام‌های اعتقادی دهه‌های پنجاه و شصت حالا جایش را به نام‌های کمتر شنیده شده و و حتی بد تلفظی داده که صرفا خیلی هایشان به خاطر یک «اصالت» در واقع نمایشی است. این‌ها همه شرح یک ناسیونالیسم است که به فاشیسم می‌رسد و به شکل یک دومینو در تمام عرصه‌ها خودش را نشان می‌دهد.

به عبارت دیگر اگر مهدویان اوج درام فیلمش را بر مبنای احساسات کوری پایه ریزی می‌کند که خیلی انسانی نیست و در نهایت در دل خودش یک فاشیسم دارد، باید حساب کار را بکند که همین مردمی که برای فاشیسم فیلمش کف و سوت هورا می‌کشند، حامی فردوسی خواهند شد و از کوچک‌ترین اشتباهش نمی‌گذرند، مهدویان در دار مکافات دنیا افتاد و بازتاب عملکرد خودش را گرفت، واضح است که مهدویان نمی‌خواسته آن اشتباه را کند و البته واضح است که چنین حجم از موضع گیری علیه مهدویان خیلی به حالت کلی مردم ما جور نمی‌آید. اما فعلا حال و روز ما این است؛ از یک طرف با فینگلیش‌های مبتذل و کوتاه نویسی‌های جعلی دمار از زبان فارسی در می‌آوریم از این طرف هواخواه فردوسی می‌شویم!

 خلاصه‌اش می شود؛ کولاژ نامتوازن یک هویت چهل تکه...
 


علی کریمی یا (قهرمان هفته)

برخلاف سنت چند چهره در دو هفته‌ی متوالی از یک نفر می‌نویسیم؛ علی کریمی، آن قدر موج ایجاد کرد که نمیشد از خیرش گذشت. حضور کریمی در مناظره با ساکت آن هم در برنامه نود همان طور که پیش بینی میشد خیلی جنجالی شد و خب کریمی مثل همیشه با صراحت هر چه را که در چنته داشت رو کرد و همان طور که می‌دانید و می‌دانیم ساکت هم با سیاستمداری سعی می‌کرد بحث را در سطحی کم آسیب‌تر برای خودش و مجموعه‌ای که در آن مشغول است، نگه دارد. البته که از این لحاظ تا حدودی موفق شد.

 در این چند روز البته خیلی گفتند که کریمی لکنت داشت و ر. وی خودش مسلط نبوده. حرف قابل اعتنایی است کما این که علی کریمی در نهایت یک پیشکسوت ورزشی است و نه یک تحلیلگر و سیاستمدار و یا جامعه شناس، او چگونه دویدن و چگونه بازی کردن را یاد گرفته و آداب سخنوری نمی‌داند قاعدتا. بحث بر سر این که چه کسی یا کسانی پیروز این ماجرا بوده اند هم داغ شد، یکی فردوسی پور را برنده می‌دانست، به خاطر احیای نود، دیگری کریمی را به خاطر نفوذ بیشتر در دل مردم و دیگرانی هم ساکت سیاستمدار را. در مورد بازنده البته همه توافق دارند که کیروش بازنده بوده به خاطر ورود بیجا به بحثی که میشد واردش نشد و آن عصبیت و واژه‌ای که زشت بود و زیبنده نبود. از همه‌ی این حرف‌ها که بگذریم و یک لایه که از ماجرا برداریم وجه تمثیلی و قهرمانانه‌ای است که از علی کریمی به طور غلو آمیزی ساخته شده، در همین چند روز و چند ساعت! نود هنوز تمام نشده بود که کریمی شمایلی شبیه اساطیر پیدا کرده بود.

شاید در نگاه اول بد نباشد و اصلا موقعیت یک فرد در برابر یک سیستم (فدراسیون فوتبال) صراحت او، خود جوش بودن رفتارهایش و آن وجه تمثیلی که از استیصال مردم ایران در برابر فساد دارد، آن حالتی که می‌دانید جایی برای احقاق حق نیست دچار عصبیت شده اید و بی انسجام فقط پریشان گویی می‌کنید و... مجموع این حالات هر شخص را در موقعیت همذات پندارانه با کریمی قرار می‌دهد.
 
یک هفته و چند چهره؛ 
 

 یعنی خیلی‌ها خودشان را کریمی می‌بینند و ناکامی هایشان رادر قالب ساکت و فدراسیون فوتبال تجسم می‌کنند. این موقعیت همذات پندارانه و آن صراحت و شجاعت البته قابل درک است، اما این شمایل اسطوره‌ای کمی اغراق آمیز است و اصلا ورای همه‌ی این حرف‌ها نباید و نمی‌شود با سر ریز مطالبات روی تک ستاره‌ها کاری از پیش برد. این امتداد همان فرهنگ تک رو و انتظار طلب ایرانی است که دائما می‌خواهد کسی بیاید و یک تنه انقلاب به پا کند. نه که تماما بد باشد، به هر حال این انتظار در خودش فکر تحول دارد، اما گا‌ها باعث می‌شود حرکت جمعی و اصلاحی گام به گام تبدیل به توقعات فراتر از حد تصوری شود که اگر از سمت آن قهرمان برآورده نشود به همان میزان امیدواری کاذب، ناامیدی کاذب و سر خوردگی با خودش می‌آورد.

 تعجب بر انگیز است که پس از این همه تجربیات تلخ و شیرین همچنان اسطوره سازی می‌کنیم و از آدم‌ها چیزهای بیشتری از آن چه هستند طلب می‌کنیم. عده‌ای در این روز‌ها کریمی را نه تن‌ها یک پیشکسوت می‌خواهند بلکه سخنور و همه چی دان تلقی می‌کنند و گرز رستم را هم داده اند دستش تا دمار ازفساد و هر چه بدی است در بیاورد. غافل از این که کریمی در نهایت یک نابغه‌ی فوتبالی است که شجاعت و صراحت دارد و قرار نیست یک تنه چیزی را عوض کند. این رویه چندی بعد خودمان را سرکوب می‌کند و نوسانات احساسی یک جامعه را نشان می‌دهد که حرکات اجتماعی اش شکل یک دایره دارد و دائما به نقطه صفر بر می‌گردد. هیچ وقت قبیله نمی تواند یک نفر باشد، این ها برای دنیای شعر و ترانه است، علی کریمی مان را راحت خرج بزدل ها نکنیم و بگذاریم حیات ورزشی و اجتماعی اش ادامه داشته باشد.
bartarinha

دیدگاه ها

ارسال دیدگاه